خوش بـه حال جمله ها

شاعر آیت ماسپی

آنطرفتر هر چه مـی بینی توهم نیست !
قاب رنگینی کـه مـی بینی نگاه عاطفه ست کز طناب آرزو آویخته
صورت ماهی اگر دیدی بدان
انعکاس نور مـهتابست کز ظرف زمان
بر رخ آیینـه هامان ریخته
آنچه بر دیوار خشتی خستگی درون مـی کند
کوزه ای لبریز از هیچ است
دیرترها موج مـی زد از حقیقت
تشنگی را ازتردید مـی شست
خش خشی کز لابلای بال یک پروانـه مـی آید بـه گوش
شای از فکری ظریف اینجا تراوش مـی کند
دست یک نقاش شاید رنگ مـی ریزد بـه بوم
یـا صدای پای فکر شاعر دانای ماست
کز فضای وهم ...

مثل عاطفه

شاعر عاطفه آزاد

دیگر صبر معنا ندارد

بر این کویر تشنـه

شعری بخوان

تا غزلواره ای از احساس بسرایم

شبهایم مـهتابی ست

مـیدانم، یک عاطفه زیبا ماه از همـین دورها هم زیباست

و آسمان هنوز سقف امن دلتنگی هایم

باز هوایم سرد است

به باور سوزناکی

که درون زمـین دوری معنای دوستی ست

و چتر سقف باران !

من از لمس شاعرانـه ی چکه ها برایت مـی خوانم

و از معجزه رنگین کمان

بر خاکستری شـهر قافیـه مـی سازم

هوا ابری ست ...

دلگیرم ،

دلگیر از برخورد حزن آلود شیشـه و باران

از صاعقه ی بی ب ...

عاطفه

شاعر عاطفه هاشمـی

نام من عاطفه است
جنس من از احساس
خانـه ی من دریـا
بر سرم تاج گلی از نرگس
و بـه دستم قلمـی است
جوهرش از عشق است
و صدایی بـه زیبایی موسیقی باران دارد
قلمم نام تو را مـیخواند
ناگهان نقش زنی بر جانم
یـاد آن کوچه ی دلتنگ بخیر
یـاد آن لحن پر از آوازت
یـاد آن جاذبه ی احساست
قلمم بار دگر نقش زند
نام من عاطفه است
نام من بین لبانت زیباست
روح من مثل کویری داغ است
تشنـه ی احساس است
تشنـه ی خنده ی تو
من درون این حال دگرگون دلم
لحظه ای مـیترسم
نکند این رویـاست ؟!
من ...

عشق عین عاطفه

شاعر عنایت کرمـی

عشق را صد بار
با صدها زبان
در صد کتاب و داستان
تفسیر و معنا کرده اند
عشق را صد جور
گاهی با نوایی ، سازوآهنگی
گهی درون قالب شعری
به شکل نقش یـا متنی
بیـان جمله ای ، تشریح حالی
تابش نوری
و یـا تصویر مبسوطی
بیـان و ثبت و خوانا کرده اند
آدمـی را عشق
مانند تنفس ، مثل آب
یک اقتضا ، یک حاجت است
عشق یک پندارۀ برپا
یک ادراک پابرجا
یک تلطیف درکیفیت احساس
نوشین حالت است
مـیل بی پیرایـه درذهن و ضمـیرآدمـی است
عشق یعنی خواستن
انگیزه برخاستن
حظ وافرب� ...

مــرگ عــاطــفــه هــا

شاعر عاطفه نادری

دنــیــا بــه مــرگ عــاطــفــه هــا مــحــکــوم مــی شــود

وقــتــی کــه ظــلــم و جــور درون آن مـــعــلــوم مــی شود

کــودک کــشــی بــه رســم زمــان عــدل مــی شــود

آنــجــا کــه بــا ظــاهــر حــق جــهــل مــی شــود

شــهــری مــیــان خــون و فــغــان غــرق مــی شــود

تــیــر و گــلــولــه درون دل آن ســرد مــی شــود

شــعــب ابــی طــالــب ایــن روزهــا، یــمــن

ایـــن خـــاک پــر غــصـه،زغـــم فّــرط مـی شــود

یــ ...

عشق یعنی

شاعر مریم حیدرزاده

ای پناه قلبهای بی پناه ای امـید آسمان های غریب
ای بـه رنگ اشک های گرم شمع ای چنان لبخند مـیخک ها نجیب
ای دوای درد دلهای اسیر ای نگاهت مرهم
زخم بهار
ای عبور تو غروب آرزو ای ز شبنم های رویـا یـادگار
کوچه دل با تو زیبا مـیشود
تو شفا بخش نگاه عاشقی
مـهربانی نازننی مثل عشق
با تمام شاپرک ها صادق ی
چشم هایت مثل رنگین کمان دست هایت باغ پاک نسترن
قلب اقیـانوسی از شوق و نگاه با دلت پروانـه شد احساس من
قلب
من یک جاده تاریک بود
با تو قلبم کلبه پیوند شد
اشک هایم مثل نی ...

دشت سرخ عاطفه

شاعر مریم حیدرزاده

ای معلم دشت سرخ عاطفه
با تو مـی شد غنچه ها را ناز کرد
با تو مـی شد سبز همپای نسیم
تا فراسوی افق پرواز کرد
مـی توان با هر نگاه آبی
ات
عزیبای شقایق را کشید
مـیتوان با هحی آرام تو
شادمان که تا شـهر پیچک ها دوید
با تبسم های گرمت مـی توان
به تمام یـاس ها لبخند زد
با نسیم پاک یـادت مـی توان
عشق را با هر دلی پیوند زد
در تپش های د ل هر غنچه ای
هر زمان و هرکجا رویـای تست
مرهم زخم تمام یـاس
ها
فطره های احساس از دریـای تست
در گلستان سپید مدرسه
عطر جان بخش شقایق ها تویی
در م ...

عاطفه نیست

شاعر رزا افروزیـان(صدفی)

عاطفه نیست!!!

حرف از راز مـیان شب و زندان بان است

مرگ زندانی چرا پنـهان است؟؟؟

هدف نیست!!!

جنگ با دست پر از هیچ عجب نیست؟؟؟

لقب نیست!!!

که گویم من ز باطن سرم از خویش؟؟؟

رمق نیست!!!

درد بی دردی حسابش با کیست؟؟؟

...

همـه خوابیده اندی بـه این جمله نمـی اندیشد...

شاعر احسان

زمان آرام
زمـین درون خواب
و سکوت بـه آخرین کلام شب اشاره مـی کند
همـیشـه سکوت پایـان راه است
راهی کـه با هزاران سوال آغاز
وتنـها با یک جواب بـه انتها مـی رسد
همـیشـه سکوت این نماد مرگ باورها
به درون خاموش خود مـی گرید
و شاذی لحظه های درون حال فریـاد را بـه نابودی مـی کشد
سکوت
سکوتی کـه وجودم را بـه دره تاریک نابودی مـی کشد
سکوتی کـه رنج روزها درد فصل هاوغم سالها را مـی بیند
و تمام دیده ها را بـه گورستان نادیده ها مـی فرستد
تاکی این چنین حتما باشد؟
تاکی نگاه افکا� ...

تو همان عاطفه ای

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چین)

از بعد پنجره قلبم چه نگاهی را دید
که درون ان خوش لحظه کـه به خود مـی لرزید
در خودش زمزمـه کرد :
تو همان عاطفه ای

تو همان عاطفه ای کـه درون گل ها ست
که شقایق دارد اطلسی مـی فهمد رازقی مـی بارد
تو همان عاطفه ای

تو همانی کـه دلم درون نگاه خوبت مـهربانی را دید
عاشقی ها را هم درون همان ثانیـه ها درون نگاهت فهمـید
تو همان عاطفه ای و منم این خسته
من همانم کـه دلم بـه نگاهت بسته
من همان دیروزی که تا کنون بی تابم
تو مرا دریـابم تو مرا دریـابم

...

شبی بی عاطفه

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چین)

در شبی بی عاطفه
آسمان تاریک ، غباری از حسرت بـه من نزد یک
مـی اندیشم اما ،پس کوچه های ذهنم باریک
خیـال عاطفه مـی رود مـیان بی رحمـی ها
در کوچه ها
پیدا اما پنـهان از چشمان گریـان من

مـی گویم گاه با خود،مـی خندم گاه درون خود
مـی گریم آه از خود
مـی گردم و مـی گردم
ان لحظه را کـه باشد با من چشم هایی پر
عاطفه
دوری ،سردی دردی درون من
مـی خوانم نامش را ،مـی بویم بویش را
مـی گیرم سراغش را
نیست عاطفه ای با من
نیست روزنـه ای روشن

آن ستاره کـه فرو ریخت درون خاک
...

عاطفه

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چین)


عاطفه با من باش
وقت خوب عاشقی
وقت بوسه وقت آغوش
وقت بی پروایی دستای من
- غصه را کـه مـی کشم -خوش خوشم
گرم آواز فکر آغاز
با تو آغازی کراندار که تا نـهایت مـی کنم
از دلم از شوق چشمت من صدایت مـی کنم

عاطفه با من باش
لحظه ها یی شیرین زندگی با من کن
روزهایی خرم رخت گل بر تن کن
عاطفه مـی باری
از محبت لبریز مـهربانی ها را
توبرایم نوری سرنوشتی دوری
که تو یـادم دادی همزبانی ها را
عاطفه با من باش

عاطفه با من باش
با من تن خسته
با منی از راه ع ...

از عاطفه

شاعر رضا بهالو هوره(ستاره چین)

مقصد از اوج چه حتما باشد؟!
گل آتشین قلبم
حرفی از صحبت پیری آورد :
مقصد از اوج چه حتما باشد ؟

خطه ای درون اوج قله های برف
نقطه ای درون قعر آبی زمـین
یـا پلی بـه سوی فردای بلند ؟؟
هر چه باشد هر کجا
باید از عاطفه گفت

مقصد از اوج چه حتما باشد!!

بنشینی و در این حرف بمانی
یـا کـه بارت بسته غرق درون راه شوی ؟؟
ما چه مـی دانیم کـه در نقطه ی اوج
حرفی از زوال اوج است
یـا کـه از گسترش اوج درون آن مـی گویند
هر چه مـی گویند حرف است
باید از عاطفه گفت

هری درون این جا� ...

درد

شاعر سارا ساعتچى

ذهنم از هرچه تهی پر شده است.
ذهنم انگار کـه آبستن یک هیچ بزرگ هست امشب.
و تهوع دارد از هر آن چیز کـه بوی بد سازش بدهد.
ذهنم از درد پر است.
درد زاییدن فکر ،
درد زاییدن یک شعر قشنگ ،
درد زاییدن یک جمله بـه روی کاغذ،
درد زاییدن یک آه کـه در عمق گلو مـی جنبد.
من ویـار خورش عصمت و دانش دارم ،
و غمـینم کـه چرا ،
هرچه دانایی دنیـا است، درون اعماق سرم جاری نیست ،
که چرا پاک نیم از شبح خامـی و وهم.
و چرا هیچ نمـی دانم از این بار بزرگ ،
که بـه تفسیر خودم هیچ ،ولی سنگین ا ...

شـهر عاطفه ها

شاعر ا.کمالی(آذین)

انتهای این خیـابان
نرسیده بـه تمثال آزادی
چهار راهیست
که عاطفه را دور مـی زند
پلیست کـه کبوتر سپید
به رویش لانـه ساخته

تیرکمان را کنار بگذار
صدای جوجه ها را تاب بیـاور
شاید عشق....

اینجا کجاست ؟
بدون تابلو هشدار
عبور آزاد
بیراهه
گوش بـه فرمان بوقها مـی شوی
کلاج
دنده
گاز
عقده ات را درون کوچه ها خالی کن
گویی مـیدان فرهنگ
تا خود فرهنگ چند صباحی فاصله نیست
حک شده
در آرایش کلاه گیسها
صورتکها

ایستگاه خسته
مسافران خسته تر
مـیزبان ماکا ...

. یک عاطفه زیبا . یک عاطفه زیبا : یک عاطفه زیبا




[شعر نو جمله درباره عاطفه - shereno.com یک عاطفه زیبا]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 03 Jul 2018 22:34:00 +0000